قدمگاه خضر، افسانه یا تاریخ؟!

قدمگاه خضر، افسانه یا تاریخ؟!
دکتر مختار کمیلی پژوهشگر تاریخ و فرهنگ
هر سال، شنبه‌ی اول سال به آنجا می‌رفتیم. کنار سنگی که جای پای آدمی بر آن مانده بود، می‌نشستم و به تبرّک بر آن دست می‌‌‌کشیدم. سپس نوک انگشت شهادت دست راست را  از سیاهی اجاق رنگ می‌زدم و می‌گذاشتم روی بالاترین نقطه پیشانی و راست می‌کشیدمش تا پیش دو  ابرو. 
در عالم کودکی نمی‌خواستم معنی این عمل را بفهمم و حالا که می‌خواهم، نمی‌فهمم. 
جانب غربی قلات است و بدان خضرنبی‌ا... می‌گویند. قلات تپه‌مانند منفردی است که در وسط شهر نشسته و همسایه‌ی او تپه کشیده‌تری است که بدان سرخه می‌گویند. 
می‌گویند جای پای خضر است. زنها و دختر‌ها می‌ایستادند و سلام می‌دادند. زنان و بخصوص دخترانِ دم‌بخت کنار اجاق و سنگ، شمع روشن می‌کردند، دستها را به سوی آسمانِ بالای گنبد خضر می‌گشادند و راز می‌گفتند و حاجت از قاضی‌الحاجات می‌خواستند:
«یاخضر و یا الیاس، به حق چار برادرت عباس،‌ دامنت را بگیرم چپ و راست، تا مرادم را ندی،‌ نمی‌ذارم بری به مسجد و به نماز.»(١)
بعدها فهمیدم که خضر پیغمبر بود و به آب زندگی دست یافت و جاودانه و بی‌مرگ شد؛ بنابراین امروز هم می‌توان او را دید. می‌گفتند هرکس چهل روز صبح زود درِ خانه‌اش را آب و جارو کند،‌ خضر به دیدارش می‌آید و... 
از کودکی و جوانی گذشتم ... نه! کودکی و جوانی از من به سرعت برق گذشت و معلم شدم. در دانشگاه آزاد اسلامی نی‌ریز ادبیات کودکان درس می‌دادم. از دانشجوهایم خواستم لالایی‌ها، افسانه‌ها، بازی‌های بومی نی‌ریزی و... را برای من گردآوری کنند. دانشجوی نی‌ریزی داشتم به نام خانم سعیده بیگی،‌ خواهرزاده زنده‌یاد مرحوم باقر جاوید. می‌دانستم که مرحوم جاوید اطلاعات جالبی درباره نی‌ریز دارد. خانم بیگی را به سروقت دایی فرستادم و گفتم بخصوص درباره زنجیرو  و قدمگاه خضر از او بپرس. مرحوم جاوید درباره قدمگاه خضر چنین فرموده بود:
روزی بود و روزگاری، سلطان کرمان دختری داشت به نام بالنده که شوهرش داده بود و از نی‌ریز می‌گذشت. هاشم‌بگ که از ثروتمندان این شهر بوده،‌ به‌طوریکه می‌گفته نون هاشم بخورید، شکر هاشم بکنید، برای هاشم شمشیر بزنید،‌ دختر شاه کرمان را می‌دزدد و به خانه‌اش می‌برد. 
کسی از ماجرا خبر نداشت تا اینکه روزی زن لولویی که برای حجامت به خانه‌ هاشم‌بگ آمده بود چشمش به دختری می‌افتد چون قرص ماه، هاشم‌بگ خانه نبود و لولو پیش دختر می‌رود و می‌گوید: تو کیستی؟ دختر می‌گوید: دخترشاه کرمان. صاحب این خانه مرا دزدیده و در اینجا زندان کرده،‌ پدرم از من خبر ندارد. دختر سلطان نامه‌ای می‌نویسد و به لولو می‌دهد که به سلطان کرمان برساند. لولو نامه را در دستمال سرش می‌پیچد و دختر یک گردن‌بند طلا بدو انعام می‌دهد. 
لولو پس از چند روز راه کرمان پیش می‌گیرد و نامه را به سلطان می‌رساند. سلطان، سپاه خود را راهی نی‌ریز می‌کند. به هاشم خبر می‌دهند که چه نشستی که سپاه کرمان نزدیک شد.
هاشم دختر را می‌کشد و در همان خانه به خاک می‌سپارد و با خانواده و وسایل خود به نجف می‌گریزد و فقط یک دده سیاه  را در خانه می‌گذارد. سلطان می‌رسد و می‌بیند در خانه، جز دده‌سیاه هیچ‌کس دیگری نیست. از دده می‌پرسد، می‌گوید خبر ندارم. سلطان دده را تهدید می‌کند که اگر نگویی دخترم کجاست تابه‌ای را داغ می‌کنم و تو را روی آن می‌گذارم. دده که لولو ماجرا را برایش تعریف کرده بود، راز را بر ملا می‌کند: هاشم بگ دخترت را کشت و در همین جا خاک کرد. 
سلطان در غم دخترش شب و روز گریست و گریست. سپس بر روی مزارش گنبدی از کاشی سبز ساخت و کنار گنبد، ‌‌ برکه‌ای بنا کرد و سی آب خرید و باغچه‌ای درست کرد که بدان باغچه خضر می‌گویند. 
بعد از مدتی داخل حمام کلو، سنگی که جای پای خضر برآن بود، پیدا  شد. سنگ را به مدفن دختر سلطان کرمان آوردند و نصب کردند. از آن هنگام به بعد مدفن دختر سلطان، ‌قدمگاه خضر و زیارتگاه مردم نی‌ریز در طول سال و خصوصاً در نخستین شنبه هر سال شد. 
زنده‌یاد دکتر محمدابراهیم باستانی در چندین کتاب خود از مقام خضر در نی‌ریز فارس یاد کرده است. وی در کتاب «پیر سبز پوشان» می‌نویسد:
صفت مرکب سبزپوش را کنایه از حضرت خضر و رجال‌الغیب و ملائکه دانسته‌اند و اشاره به خضر بدان سبب است که گویند خضر هرجا می‌نشست و اطراق می‌کرد، آن جایگاه سبزه می‌رویید و سبز می‌شد. گوسفندداران اصولاً به حضرت خضر اعتقاد دارند و گمان دارند که او حافظ شیر و لبنیات آن‌هاست...
اینکه مردم نی‌ریز شنبه به زیارت مقام خضر می‌روند به همین دلیل است، همچنان که مردم کابل نیز مقام خضر را به همین دلیل زیارت می‌کنند. (باستانی پاریزی، ١٣٧٠، چاپ اول، ص ٢٧_ ٤٢٦)
باستانی در کتاب «کوچه هفت‌پیچ» همین مطالب را اینگونه رقمی کرده است: 
«جای پای خضر را در نی‌ریز فارس- که مرکز شبانکارگان گوسفنددار بود- نیز کاملاً می‌شناسیم. مردم نی‌ریز روزهای شنبه به زیارت آن می‌روند.» (باستانی پاریزی، ١٣٦٧، ص ٤١٧)
پی نوشت: 
١- ندی: ندهی   بری: بروی.
این مناجات‌گونه را سرکار خانم گوهر سوداگر برای من خواندند. سپاسگزار حاجیه‌خانم هستم.  سایه‌اش مستدام و نفسش همچنین شیرین و گرم باد.
* احتمالاً روایات دیگری از افسانه خضر در خاطر و یاد پیران نی‌ریز هست که با روایت مرحوم جاوید کم و بیش تفاوت دارد. سرکار معصومه فنون به نقل از مرحوم قاسم ناموری،‌ این افسانه را چنین روایت می‌کند:
دختر یکی از پادشاهان دزدیده می‌شود. پادشاه و قشونش به دنبال دزد‌ها می‌افتند. دزد‌ها وقتی در تنگنا قرار می‌گیرند، دختر را می‌کشند و در مکان فعلی قدمگاه دفن می‌کنند. پادشاه وقتی بر سر خاک دخترش می‌رسد، بنایی بر سر قبر می‌سازد. سالها بعد سنگی که نقش پا روی آن هست، از کوه‌ها پیدا می‌شود که آن را  به آرامگاه دختر سلطان می‌آورند و نصب می‌کنند.» 
مرحوم ناموری اضافه کرده: «در قدمگاه قبری بود که مردم برای تبرّک از شکاف کوچک گوشه آن خاک برمی‌داشتند. کسانی هم گفته‌اند حضرت خضر را با لباس سفید در باغ حوالی قدمگاه زیارت کرده‌اند.»   
ظاهراً در کنار قدمگاه فعلی خضر و مقابل آموزشگاه هدایت‌‌ا... بهرامی قبرستان بوده است. 
 
۲۳ اسفند ۱۴۰۲ ۱۰:۵۱

نظرات بینندگان

تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید